Friday, December 21, 2012

سیاه دست !

آخر چه کنم؟ وبلاگ نویسی هم بی فایدس. نوشتن به صدای قلم است. 
من صدای خش خش کاغذهایی که پس از نوشتن ورق میزنم را دوست دارم
بوی جوهر خودکار بیک که بعضی اوقات از درد نوشته ها پس میدهد را دوست دارم
من به کاغذ ها حس دارم. کاغذ هایی با خط های آبیِ کمرنگ . با کادر قرمزِ دو خطی را دوست دارم
وقتی با نوشتن  ارضا میشوم که جای منحنی استکان چای روی ورق های کاغذم یادگار روز های سرد زمستانی باشد
یا چروکی های زیر ورقه ها، من را یاد روز بارانی و خیس شدن کوله پشتی و نم گرفتن کاغذ هایم بیندازد.
یا وقتی آن ها را ورق میزنم اشک از چشمانم سرازیر شود.

یا وقتی دیگران برای خواندن دست خطت تلاش میکنند.

و وقتی آنها را میسوزانی.. بوی سوختن کاغذ بهت آرامش بدهد ! 

همین !


Tuesday, December 18, 2012

قهـ قهـِ

در پر و بال خود غـَـلت میزدم. صداهای مبهمی میشندیم ...سرم را میخاراندم...بالشتم را چرخاندم... سمت خنک بالشتم را همیشه دوست داشتم... چشمها بسته. لبخندی کوچک بر لب داشتم. می اندیشیدم .
 فریاد سکوتم ترس بر تن پنجره های اتاقم انداخته بود.
دست هایم میلرزید... چشم هایم را به آرامی باز کردم...

 سقف سفید رنگ اتاقم . 

روی تخت نشستم... کمی فکر ... کش و قوسهای پس از خاب ... ایستادم.

در آینه خودم را دیدم.

خنده ی بلندی کردم .
در چشم های خود نگاه میکردم.

خنده هایم قطع شد.
لبخند شد .

نگاهی به آینه انداختم.. باز هم خنده ام گرفت.
بزور جلوی خنده ام را میگرفتم تا بیدار نشوَد..
آرام میخندیدم و رفتم . !

.